شهری که نداریم

و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد

مهزاد الیاسی بختیاری

نشر اطراف. چاپ دوم 1402

 

از آشفتگی ترکیه خوشم می‌آيد، همان طور که از نظم و ترتيب اروپا به وحشت می‌افتم.

انگار ترکیه و ایران مثل دو بچۀ يک خانواده‌اند که یکی‌شان خوشگل‌تر و خوش‌شانس‌تر بوده و ديگری بدقواره‌تر و بدشانس‌تر.

انگار يکی «حسرتِ» نشدنِ ديگری است و آن يکی «وحشتِ» شدنِ ديگری.

بی‌دلیل نیست که آناتولی، از همان قدیم، همیشه میزبانِ کسانی بوده که به هر دلیلی از ایران یا افغانستان فرار کرده‌‌اند، از همان زمانِ مولانا جلال‌الدین بلخی بگیر تا همین الآن.

به گمانم حزنِ یک ایرانی در استانبول با حزنِ یک استانبولی در استانبول فرق می‌کند.

شاید حزنِ ما از جنسِ نداشتن و نبودن است؛

حزنِ شهری که می‌شد داشته باشيم اما نداريم؛

چیزی که می‌شد باشيم ولی نشديم.

حزنِ از دست رفتنِ شکوهِ تاریخ و محقق نشدنِ رؤياهای اجدادی.